خواهرانه ها

همه چیز از رفاقت شروع شد… از خواهری‌هایی که در سال‌های گذشته شکل گرفت، از حس خواهرانه‌ای که با تمام وجود، دانه‌به‌دانه تجربه‌اش کردم.

شاید اگر این شلوغی اربعین نبود، اگر بین‌الحرمین این‌قدر پرهیاهو نبود، نمی‌فهمیدم چقدر حس عجیبی دارم به کسانی که شاید خواهر خونی‌ام نیستند، اما بودنشان، آرامشم شد.

حتی آن‌هایی که فقط همین یکی دو روز سفر با آن‌ها آشنا شدم، ناراحتی‌شان دل مرا لرزاند.
آن‌قدر که منِ همیشه‌صبور، منی که خیلی‌ها اشکم را ندیده‌اند،
در کسری از ثانیه، فرو ریختم. تمام اشکم جاری شد.

خواهر است دیگر!
دلخور می‌شود، قهر می‌کند، اما مگر می‌توان پاره‌ی تن را، بخشی از جان را، کنار گذاشت؟

این سفر، آغاز بود.
برای ماهایی که شاید هنوز خودمان را هم نشناخته‌ایم،
نمی‌دانیم چقدر عاشقانه، عمیق و بی‌بهانه همدیگر را دوست داریم، که با دیدن اشک هم، دلمان می‌لرزد،دل‌مان می‌شکند.

در این سفر، خیلی چیزها یادمان آمد.
شاید وسط بین‌الحرمین، در میانه‌ی بهشت، متنی از جانِ یک استاد، تمام دنیای ما را زیر و رو کرد.

متنی که با کلماتش زمین را لرزاند، میان رفاقت‌هایی که از دل همین مسیرها و ستون‌ها شکل گرفت، میان نگاهی که پشت آن همه خستگی، حرف داشت.

و آن نوشته، شد شروعی برای فکر کردن، برای تماشای نماندن‌ها، رفتن‌ها، برای جملاتی که شاید ساده به نظر می‌آمدند،
اما در بطنشان، تمام حرف‌های ناگفته‌ی یک دل جا خوش کرده بود…

اربعین حسینی ۱۴۰۴

روایت‌گر:فاطمه نجفی_استان فارس

مطالب مرتبط

ارسال نظر

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

ارسال روایت

روایت خود را با ما به اشتراک بگذارید

محبوب‌ترین روایت‌ها

×
Campaign