همه چیز با یک تماس ساده از استان تهران شروع شد. درست زمستان ۱۳۹۹ بود هم زمان با ترم یک دانشجو معلمی که آن روزها به خاطر کرونا به صورت مجازی میگذشت…
تماس چند دقیقهای طول کشید اما آن چند دقیقه همانا و شروع مرحلهای جدید در زندگی همان.
بعد از آن تماس وارد دنیای جدیدی شدم دنیایی به اسم دختران حاج قاسم…. دنیایی که مرا از درس و کتاب و کنکور بیرون آورد و وارد دغدغههای جدیدی کرد. دیگر آن زینب سابق نبودم. دانشجو معلمی که با دختران حاج قاسم عجین شده بود و دغدغهاش شده بود به اندازه تمام هستی.
اینکه مدام یاد بگیرد و رشد کند خودش را رشد دهد و درون خودش به خودسازی برسد تا بتواند در قامت یک معلم خوش بدرخشد و پیامبرگونه مربیگری کردن را یاد بگیرد، درونی کند و خودش الگو شود و بعد معلمان دیگر را نیز به این سمت و سو بیاورد تا همه با هم یدی واحد شده و حاج قاسمهای این مرز و بوم را تربیت کنند.
درست است که راه سخت است و دشوار و هنوز خیلی مانده است تا رسیدن؛ اما باید حرکت کرد که اساسا آدمی به حرکت زنده است و ناامیدی در این درگه معنایی ندارد.
راوی: زینب افتخارپور از یزد