دیدار با شهید جمهور

آقای شهید جمهور؛ این بار روی سخنم با شماست

پس از شهادتتان هر بار دست‌به‌قلم می‌شوم ؛از خود می‌پرسم کدامین قلم تاب از تو نوشتن دارد؟ و با کدامین قلم می‌شود از دریا نوشت؟ چگونه ابهت را در کنار محبت بنویسم؟ تلاطم را در کنار آرامش؟ این قیام آرام دردی است برای آنانی که در خلسه‌ای از مهربانی‌هایت غرق شده‌اند و خوب می‌دانند دریا بودن رسم مقلدان خمینی است…

می‌خواهم از نهم آبان‌ماهی بنویسم که برای اولین‌بار پای در دفترت گذاشتم، و هیچگاه فکرش را هم نمی‌کردم آخرین بار باشد.کاش می‌دانستم آخرین بار است و دگربار جملاتم را از سر می‌گرفتم؛کاش می‌شد دگربار به‌جای از تو نوشتن برای تو می‌نوشتم….

زمانی مجری برای معرفی گفت از کرمان آمده‌ام، نگاه معنادارت را احساس کردم و زیر لب با مدد از رفیق جنة المأویت شروع کردم، آن هم چه شروعی….

سخنم را با سلام‌ و صلوات بر شهدای غزه شروع کردم و لبخندت را دیدم،گویی روزنه امیدی در قلبم تابیدن گرفته باشد.با همان امید یکی پس از دیگری نقدهایم را وارد کردم تا آنجایی که ۵ دقیقه‌ام روبه‌پایان بود! آری سخنم روبه‌اتمام بود و تو با لبخند نظاره‌گر یک بچه شهرستانی بودی…!

یک بچه شهرستانی که روبه‌روی شخص دوم مملکت نشسته بود و لبریز از ابهام! نقد وارد می‌کرد‌.

بچه شهرستانی خواست شهادت دهه هشتادی‌ها را به رخ بکشد پس در آخر صحبتش گفت: به نسل ما اعتماد کنید و به این نسل مسئولیت بسپارید ما از نسل محمد اسلامی‌های روزگاریم…!

طرح لبخندت معنا یافت و آنجا بود که فهمیدم از حرف من نیست، بلکه نام و یاد شهدا تورا چنین به وجد آورده است…

از جمع ۳۰_۲۰ نفره آن روز قریب به ۵ نفر سخن گفتیم و تو تک‌به‌تک سؤالات هرکدام را پاسخ دادی نقطه‌نظراتمان را گاهی تحسین و گاهی تصحیح کردی..

 کلاس درسی شده بود برای خودش،کلاس درسی که استاد و شاگرد باهم قرار بود روایت پیشرفت داشته باشند…

یادم نمی‌رود آنگاه که از کمبودهای #بم #ریگان و… گفتم از پیشرفت‌های #بهارستان تهران برایم مثال آوردی که در همین حوالی رو به اغما بوده و حتی نامش برای کسی آشنا نبوده است.

قول دادی درستش می‌کنی و ما ذوق کردیم

گفتی مسئولیت را به دهه هشتادی جماعت می‌دهی و ما ذوق کردیم

شورای جوانان را همان روز به شورای جوانان و نوجوانان تبدیل کردی و کاش آن زمان قبل از ذوقم! فهمیده بودم که اهل علمی و عمل…

شاید نکته مهم و فراموش نشدنی این دیدار اما….! دیر رسیدن آرمیتا رضایی نژاد و توجه شما به او بود؛ توجه به فرزند شهیدی که در جمع، او را والا خواندی و بالا نشاندی، نگفتی اما با رفتارت نشان دادی ! هیئت دولت که هیچ….!  حتی اگر رئیس جمهور هم باشی ، مدیون خون شهدایی…

کسی چه می‌داند شاید شهدای زنده امروز نیز ریحانه‌ی تورا بالای مجلس بنشانند و با او با محبت و شفقت رفتار کنند…

راوی: مبینا عزیزی- استان کرمان-شهرستان بافت

مطالب مرتبط

ارسال نظر

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

ارسال روایت

روایت خود را با ما به اشتراک بگذارید

محبوب‌ترین روایت‌ها