ابو سجاد؛
نامی که مرا یاد مهربانی و پاک بودن بی توقع می اندازد.
خانواده ای پر جمعیت، در خانه ای وسط نخلستان با محبتی خالصانه که، از چه نشأت می گیرد را نمی دانم!؟
نخلستانی که بوی زندگی می دهد بوی آرامش.
در یک سویش گاو و گوسفند،در سوی دیگر مرغ و خروس لانه کردند که آنها هم در آخر به کمال خود می رسیدند و از گوشت تن خود به زائران می بخشیدند.
آری آنجا همان جاییست که خانواده ای پر مهر و محبت کنار یک دیگر زندگی می کنند. خانه گرم ابوسجاد.
زندگی خود را با کسانی قسمت می کنند که آمده اند پابوس مولایشان؛
زواری که با دعوتنامه از طرف شخص امام حسین پذیرفته شده و توانسته اند که بیایند.
در آن خانواده پر جمعیت دختر سیزده ساله ای به نام نور زندگی می کند؛ دخترک کوچک اما بزرگی که با همان سن کمش در جواب سوالی که ازش پرسیدم«چرا انقدر به زوار اهمیت می دهید و توجه خالصانه ای برایشان خرج میکنید!؟» پاسخ داد:« تنها چیزی که مارا وادار به این کار می کند عشق به اباعبدالله الحسین است؛ نیرویی که باعث می شود ما خود را موظف به پذیرایی از زوار بدانیم، صرفا حب به حسین است! ولاغیر.»
و حرفش هم کاملا درست بود؛ چه نیرویی جز نیرویی که سرچشمه اش ارباب عاشقان است، می تواند چنان جاذبه ای داشته باشد که انسان های مختلفی از سرتاسر جهان را دور هم جمع کند و همه مقصودشان یکسان باشد!؟ نیرویی همانند ربایش قطب های ناهمنام آهن ربا